خلاصه" فص حكمة روحية في كلمة يعقوبية" از فصوص الحكم لابن عربي
خلاصه" فص حكمة روحية في كلمة يعقوبية" از فصوص الحكم لابن عربي![]()
سيد غيور الحسنين![]()
در این فص اجمالا 5 نکات ذکر شده اند.
1- بحث روح و ارتباط آن با یعقوب علیه السلام.
2- بحث دین و تقسیم آن
3- سه معنای دین: انقیاد، عادت، جزاء
4- اراده الهی وفایده تکلیف
5- بحث حدیث "شیّبتنی سورة هود وأخواتها "
تفصیل مطالب:
• این فص را ابن عربی بعد از فص اسماعیلیه قرار داده است به حسب سیر تاریخی، نه سیر درجات انبیاء.
1- بحث روح و ارتباط آن با یعقوب علیه السلام
کلمه روح را با فتح خواندند(رَوح) و هم با ضم(رُوح).
1- رَوح همان رفاه و آسایش و راحت است. و سری که روح را با یعقوب علیه السلام خاص کرده است 2 وجه ذکر کرد:
1-1- آیه قرآنی است که در آن به لسان یعقوب علیه السلام به فرزندان نقل شد: (يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ){یوسف87} اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى شود.
2-1- یعقوب علیه السلام به فرزندانش درباره دین وصیت کرده است و دین مایه رفاه است: (وَوَصَّىٰ بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ) {بقره 132} و ابراهیم و یعقوب پسرانشان را به آیین اسلام سفارش کردند که ای پسران من! یقیناً خدا این دین را برای شما برگزیده، پس شما باید جز در حالی که مسلمان باشید، نمیرید.
2- اگر رُوح باشد این هم اختصاص با یعقوب علیه السلام دارد. معنایش این است که با وسیله دین روح به کمال می رسد. پس در این فص درباره دین بحث می شود.
2- بحث دین و تقسیم آن
دین را در 2 قسم تقسیم کرد:
1- دین تأسيسى
2- دين امضايى
1- دين تأسيسى دینی است که خدای سبحان تأسيس كرد و به واسطه انبیاء به مردم رسیده است. (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ) {آل عمران 19} دین تأسیسی دین فطرت است و در مورد انسان شناخته شده است لذا بر کلمه دین الف لام آورده است.
2- دین امضایی دینی است که خطوط کلی را خداوند متعال بیان کرده است و تطبیق کلیات روی جزئیات تا حدودی بیان کرد. اما جزئیاتی که بیان نشده خودشان با تجربه خود اختراع و ابداع کردند و گفتند که خدای سبحان این دین را امضا کرد. این دین باید با دین تأسیسی هماهنگ باشد وگرنه مورد تایید امضای خدای سبحان نیست.
پس دینی که نه تأسیسی باشد و نه امضایی دین حق نیست. اما دین تأسیسی و امضایی مایه رفاه الهی است. اساس دین دین تأسیسی است، چون وصیت انبیا به دین تأسیسی بود نه امضایی. خصوصا دین ابراهیم علیه السلام و دین یعقوب علیه السلام دین تأسیسی بود. (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ) {آل عمران 19} (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ) {روم 30} پس دین همان اسلام است و دین معهود نزد فطرت است.
آیا دین امضایی داریم؟ فرمودند که دین امضایی همان رهبانیت است که در دین گذشتگان بوده است. در قرآن درباره رهبانیت فرمودند: (ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا ۖ فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ ۖ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ) {حدید 27}
پس دین امضایی دینی است که خواص در مقام سیر و سلوک ارائه کرده اند و اختراع کردند و دستور خاص نرسیده و به شریعت اسناد نمی دهند. مثلا: این را نمی گویند: این قدر خوابیدن مستحب است بلکه می گویند: ما این را تجربه کردیم که این قدر خوابیدن بهتر است.
• رهبانیت
رهبانیت نوامیس حکمیه است. سیره خواص با حکمت و با معرفت همراه است و خواص برای وصول الی الله انتخاب کردند و از راه متعارف نرسیده است. اما چون مطابق با هدف بود لذا خداوند آن را امضا فرمود.
آیا رهبانیت مورد امضا است یا نه؟ اهل رهبانیت 3 تقریر برای اثبات امضای رهبانیت بیان کردند:
تقریر اول: (وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا) {حدید 27} می گویند: خداوند فاعل رهبانیت است. رهبانیت در دل های پیروان مسیح علیه السلام پیدا شد با لطف الهی و عنایت الهی. پس فاعل پیدایش رهابیت خدا است.
تقریر دوم: (مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا) {حدید 27} استثنی متصل است. و (ابتغاء) بدل از ضمیر در (کتبناها) است. معنای آن این است: ما رهبانیت را بر آنها الزام نکردیم مگر رضای خداوند خواسته باشد. نظیر (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) {بقره 183} حدوثاً آنها اختراع کردند و خداوند بقاءً بر آنها الزام کرد مانند نذر و صوم اعتکاف و حج مستحبی که اول مستحب هستند اما بقاءً واجب هستند. اما اگر استثنی منقطع باشد نفی نقض نمی شود.
تقریر سوم: (فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا ۖ فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ ۖ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ) {حدید 27}کسانی که حق آنها را رعایت کردند اجرشان را عطا کردیم. یعنی این دین از طرف خدا امضا شده است. و (وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ) بطلان اصل نیست. این روش درباره دین تأسیسی هم است. (وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ) {سبا 13}
نقد:
1- (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ) {آل عمران 19} دین فقط اسلام است و بقیه دین نیستند، چون منحرف شده اند.
2- خود سیاق آیه دال بر ضد آن است: (در دل کسانی که از او پیروی کردند رأفت و رحمت قرار دادیم) و ( رهبانیّتی را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بودیم؛ گرچه هدفشان جلب خشنودی خدا بود، ولی حقّ آن را رعایت نکردند؛ از اینرو ما به کسانی از آنها که ایمان آوردند پاداششان را دادیم؛ و بسیاری از آنها فاسقند!)
3- سه معنای دین: انقیاد، عادت، جزاء
دین لغةً: در معنای دین انقیاد، عادت، جزاء ماخوذ است. و اینها نسبی هستند نه مطلق.
اصطلاحا: همان سه معنی لغوی محفوظ هستند.
1- انقیاد
- معنای انقیاد اخضاع است.
- و دین فقط اسلام است و اسلام همان انقیاد است. پس دین انقیاد است.
- می گویند: انقیاد از اضافات اشراقی است و یکطرفه است.
انسانها منقادند. و خدا هم منقاد است. حق منقاد خلق است و خلق منقاد حق. این گفته می شود چون حق محب خلق است و خود را دوست دارد. اسمای حسنی و افعال را دوست دارد. شأنِ محب انقیاد نسبت به محبوب است ولی چون خلق محبوب بالذات نیستند و مظهر او هستند و آئینه دار جمال جلال او هستند. پس خود را دوست دارد نه خلق را، چون غیری در کار نیست. و اگر محب منقادِ محبوب باشد بازگشتش به این است که خدا منقادِ خودش است. یعنی یک اسم الهی منقادِ اسم الهی دیگر است.
- دین ملکه نفسانی است و دین دار متقی. دین ظهور سعادت انسان است مانند فعل انسان که صفات نفسانی انسان را ظهور و بروز می دهد. پس خدا می خواهد انسان خودش قیام کند دین خود با خود قائم می شود. (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ) {روم 30}
- انحراف انسانها از لحاظ تکلیف و شرع است نه تکوین چون از لحاظ تکوین زمام همه ی انسانها در دست خدا است. (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ) {فجر 14} (لا يمكن الفرار من حكومتك) {فراز از دعاي كميل} کسی نمي تواند مخالف تكوين الهي عمل كند، چون اين نظام هستي قهرا به خدا بر مي گردد، فرق نمي كند طوعا باشد يا كرها باشد. پس انسان یا منقاد تکوین و تشریع است یا منقاد تشریع نیست و معصیت می کند. گروه اول که مطیع اند، اینها بر اساس انقیاد حرکت می کنند و قائدشان خدا است. (مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا) {هود 56} گروه دومی که در مقابل تشریع معصیت می کنند خود را به دو نام خدای سبحان می سپارند :
1- قهار منتقم (جَزَاءً وِفَاقًا) {نبا 26}
2- یا به غفور رحیم (فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) {مائده 39}
علی کل حال از زمام خدا نمی توانند فرار کنند.(لا یمکن الفرار من حکومتک)
اگر آنها تقاضای عذاب کردند خداوند عذاب مطابق با اعمالشان بر آنها نازل کرد نه بیش از اعمالشان. اما اگر آنها تقاضای تجاوز و عفو کردند خدای سبحان فقط پاداش مطابق با اعمالشان را نمی دهد بلکه بیش از آن حد می دهد. (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ) {انعام 160}
پس انسان هر جا باشد تحت سلطه ی الهی است و همه ی انسانها تکوینا منقاد هستند.
2- عادت
عادت: لغةً: یک کار را با تکرار انجام دادن است.
اصطلاحا: دین عادت است یعنی معاد در او است.
در معنای اصطلاحی دین عادت با انقیاد اخذ شده است. و معنای عادت دین این است که بازگشت به اصل در او است و امثال ذلک.
- عادت عقلا محال است اما حساً ما عادت داریم. عادت یعنی تکرار در فهم عرفی در قوانین ملاحظه شده است. وقتی در وجود تکرار ممکن نبود چگونه در گوشه از گوشه های وجود جزاء ممکن است؟ دو بار یک فیض وجود ندارد، چون تکرار در اسمای الهی نیست. پس تکرار در تجلیات الهی وجود ندارد، و قهرا در جزایی که یک گوشه از گوشه های هستی است تکرار نخواهد بود. وقتی تکرار نبود. پس معنای عقلی عادت در جزاء نیست. اما چون یک حقیقت نوعیه که دارای افراد نوع است و متکثر هستند و شبیه هم اند و نوعا واحدند. پس این وحدت نوعیه مصحح اطلاق کلمه عادت است یعنی اگر ما زید را دیدیم و بعد علی را دیدیم می گوییم عاد الانسان و تکرر چون انسان وحدت نوعی دارد. همین سبب این جمله را گفتیم. این وحدت در اعداد هم حضور دارد. پس جزاء از یک جهت هست و از جهت دیگر نیست. یعنی از لحاظ حقیقت نوعیه جزاء هست و از لحاظ حقیقت شخصیه نیست.
3- جزاء
بررسي اين معناي دین در سه مقام است:
1- تحلیل معنای جزا به لسان اهل ظاهر
جزای فعل نفس خود فعل است و آن فعل در قیامت به صورت تجسم اعمال ظهور می کند. حکیم امری را که یک امر پنهانی و دقیق معرفی می کند عارف آن را یک امر ظاهر می داند. اینجا بحث اتحاد عامل و عمل و اتحاد علم وعمل و امثال ذلک مطرح است.
2- تحلیل معنای جزا به لسان سر قدر
جزا را در سه مرحله تبیین کردند:
1- خداوند مرآت برای اشیا است. حکیم اینجا برهان صدیقین را مطرح کرد.
2- اشیا مرآت برای حق هستند.( سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) {فصلت 53}
3- خداوند و اشیا باهم مرآت هستند و در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. اینجا بحث توحید افعالی را مطرح کردند که با اختیار انسان سازگار است و بحث تفویض با جبر سازگاری دارد. اینجا دوگانگی وجود دارد.
3- تحلیل معنای جزا به لسان ما فوق سر قدر
اگر جهان را اینطور ببینیم که یک خدا است ویک فیض دارد: (وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) {قمر 50} و فیض وحدت شخصی نیست بلکه وحدت اطلاقی است قهرا وضع جزاء وضع دیگری خواهد بود. لذت آن فیض می برد و متألّم می شود چون غیری در کار نیست.
• عقاب
عقاب لغةً: از عقب است. یعنی حادثه ای بعد از عمل پدید می آید آن را عقاب می گویند.
اما شرعا اگر آن عمل گوارا بود حادثه ای بعد از آن را ثواب می گویند. و اگر آن عمل ناگوار بود حادثه ای بعد از آن عمل را عقاب می گویند.
• ثواب
ثواب لغةً: پاداش نیک نیست. همان طور که عقاب عام است از تلخ و غیر تلخ همینطور ثواب عام است از هر دو. ثاب یعنی رجع: (وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنًا) {بقره 125} مراکز عمومی را مثابه می گویند. پس ثواب اختصاص به پاداش حسن ندارد بلکه کیفر تلخ را هم می گیرد. همین سبب لباس را ثوب می گویند، چون با اصل و ریشه نزدیکتر است.
• فرق بین طبیب روحانی و طبیب جسمانی
- طبیب جسمانی و طبیب روحانی در خدمت مشترک هستند.
- اما طبیب جسمانی در خدمت طبیعت است و طبیب روحانی(انبیاء) در خدمت فطرت است.
- درمان طبیعت از راه طبیعت است همان طور درمان فطرت از راه فطرت است.
- همان طور که طبیب جسمانی مطلقا در اختیار طبیعت نیست همینطور طبیب روحانی مطلقا در اختیار فطرت نیست.
- منتهی طبیب جسمانی کاری جز تکوین ندارد. اما انبیاء در تشریع به طور مطلق قانون گذار هستند.
- این چنین نیست که هر چه طبیعت بخواهد طبیب به او مساعدت کند، چون بیماری یک کار طبیعی است یعنی دستگاه گوارشی با هضم غذا یک مزاج را به بدن می دهد که آن مزاج ملائم با طبیعت بدن او نیست و این را بیمار می گویند. شخصی که از اتاق عمل بیرون می آید تشنه می شود. اما طبیب می گوید: به او آب ندهید. چون عطش او کاذب است. پس طبیب جسمانی در خدمت طبیعت است اما لا مطلقا. اما طبیب روحانی یعنی انبیا در خدمت جوامع بشری بوده اند. این فقط تمثیل نیست بلکه حقیقت است، چون دین فقط دوا نیست بلکه شفا است. (وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ۙ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا) {اسرا 82} ممکن است کسی دارو بخورد اما شفاء پیدا نکند، ولی ممکن نیست کسی قرآن را عمل بکند و شفای علمی و روحی پیدا نکند.
4- اراده الهی وفایده تکلیف
اراده الهی دو نوع دارد:
1- اراده تکوینی
2- ارداه تشریعی
همان طور اراده انبیاء دو نوع دارد :
1- اراده تکوینی یا ولایت
2- اراده تشریعی یا نبوت و رسالت
انبیا بر اساس اراده تکوینی عمل نمی کنند، بلکه به طور مطلق در خدمت امر تشریعی حق هستند. هر امر تشریعی را انجام می دهند، فرق نمي كند با تکوین سازگار باشد یا نباشد، خواه عمل بشود یا نشود. با کسانی که با وجود دو حجت درونی و بیرونی کفر و عصیان می کنند، با آنها مبارزه می کنند، چون در امر تکوین به طور مطلق خدمتگذار نیستند. کفار و منافقین می خواهند همان مسیر را ادامه بدهند، و انبیا به آنها کمک نمی کنند، چون این امر در صلاح آنها نیست. مثل طبیبی که غذای زیان بار را برای مریض تجویز نمی کند درحالیکه مریض آن غذای زیان بار را دوست دارد.
- در مقام تشریع خدا فرمود: (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى) {نجم 3} و هرگز به هوای نفس سخن نمیگوید.
اما در مقام تکوین خدای سبحان به رسول می گوید تو بگو من نمی دانم: (قُل لَّآ أَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ ۚ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ ٱلْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ ٱلْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِىَ ٱلسُّوٓءُ ۚ إِنْ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍۢ يُؤْمِنُونَ) {اعراف 188}
(قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ) {احقاف 9}
لذا جنبه رسالت و نبوت از جنبه ولایت تفکیک شد، چون اراده الهی یا تکوینی است یا تشریعی. یعنی اراده های خدا تفکیک شد. (هدایت فایده دارد) انبیاء این را می دانند. اما (این شخص فایده نمی برد) این را انبیا نمی دانند، لذا همیشه در زحمت هستند.
• یک شبهه و پاسخ آن
(وَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا ۚ أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ ۚ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ) {مائده 41} هر کس را خدا به آزمایش و رسوایی افکند هرگز تو او را از (قهر) خدا نتوانی رهانید، آنها کسانی هستند که خدا نخواسته دلهاشان را پاک گرداند، و آنان را در دنیا ذلّت و خواری و در آخرت عذاب بزرگ مهیّاست.
این امر تکوینی و ولایت است. خدا آنها را مهلت داد. اما آنها از آن مهلت استفاده نکردند پس خدای سبحان آنها را تطهیر نمی خواهد بکند و فیض خود را از آنها قطع می کند.
در جمع بین اراده تکوینی الهی و اراده تشریعی الهی یک سوال است که وقتی خداوند نمی خواهد عده ای هدایت بیابنند پس فایده تکلیف چیست؟
جواب: 1- چون انسان ذو الشأنین است و تا آخر لحظه اختیار دارد که چیزی را انجام بدهد یا ندهد پس تکلیف شرعی صحیح است.
2- (لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ) {انفال 37} (اینها همه) بخاطر آن است که خداوند (میخواهد) ناپاک را از پاک جدا سازد، و ناپاکها را روی هم بگذارد، و همه را متراکم سازد، و یکجا در دوزخ قرار دهد؛ و اینها هستند زیانکاران!
5- بحث حدیث "شیّبتنی سورة هود وأخواتها "
چرا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود من را سوره هود پیر کرد چند وجه ذکر کردند:
1- در این سوره دعوت به استقامت شده است: (فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا ۚ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) {هود 112} یعنی تا آخر لحظه دعوت بکن. نمی داند دعوت اثر دارد یا ندارد. لذا همیشه در زحمت است.
2- استقامت امت کار سختی بود چون اگر امت استقامت نکند کار به جایی نمی رسد.
3- چون در سوره هود دور کردن زیاد نقل شده و تهدیدات زیادند مانند: (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا ۗ أَلَا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ ۗ أَلَا بُعْدًا لِثَمُودَ) {هود 68} (كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا ۗ أَلَا بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ) {هود95}
4- مرحوم علامه طباطبایی فرمودند: سر شیبتنی سوره هود و واقعه چیزی مشترک است و آن جریان قیامت است. (خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ) {هود 107} (فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ) {هود 106} قیامت است پیر کننده یا برای طولانی بودنش یا شدت عذابش.
الحمد الله على إتمامه